از کشت زار نزدیک خانه عبور می کردم

مردی را دیدم سالخورده

بیلی بر دوش وکلاهی بر سر

سیاه رنگ بود

از این نمدی ها

و چکمه ای سیاه رنگ برپا

از میان گندم زار قدم برمیداشت

خوشه های طلایی قلم هایش را نوازش می کردند

صورتش خوش سیما و مهربان

وامان از این پینه ها

مگر می شود نگفت

پیش رفتم و احوالی پرسیدم

گفتم : خسته نباشید

گفت : خسته، بیکار است

پیشانی اش از لایه ای نمناک ، نمدار بود

عرق جبین بود

دست اش را تا پیشانی بالا آورد ولایه نمدار را برداشت و بر دست اش مالید

امان از این پینه ها مگر می شود نگفت

نشان از کار و تلاش و زحمت فراوان بود

جای شکرش باقی است

 هنوز هستم

قبراق و توانا

این را او گفت

وقتی از او پرسیدم: خسته نشدی؟

گفت: چطور؟

گفتم: از هستی ، از سختی

گفت: چون هستی هست هنوز هستم

قبراق و توانا

نه سخت نست

جای شکرش باقی است

دلم قرص شد و زانو هایم محکم

جهش کردم از جایم تا در نقطه ای دیگر آرام گرفتم

نسیم شروع به وزیدن گرفت

ومن گرفتم

مجال ماندن نبود

که دیدار تمام کردم

ولی زمزمه ام این بود:

خسته، بیکار است

و

چون هستی است هنوز هستم

قبراق و توانا

نه سخت نیست

جای شکرش باقی است

که هنوز هستم






موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:, | 16:32 | نویسنده : جمشید |


آب در رگ های کوزه خشکید

 

 

کوزه شکست

 

 

گلی پژمرد

 

 

 زمین ترکی خورد

 

 

چشمی گریست

 

 

و اشک ها آمد

 

 

تا زندگی برگشت

 

 

ولی افسوس که چشمی برای دیدن نبود

 

 

روشن دلی آمد

 

 

و باز خدا رنگ خود را نشان داد

 

 

بی رنگ

 

 

چشم شسته شد تا جور دیگری ببیند

 

 

زندگی پروبالی باز کرد

 

 

و

 

 

حضور حق نم نم گرفت

 

 

باران

 

 

چشم شاد شد

 

 

اندکی آرام گرفت

 

 

باز شد

 

 

تا می توانست شستشو کرد

 

 

اما

 

 

هیچوقت جور دیگری ندید

 

شعر: جمشید زیلاب پور

 

 


موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 17 فروردين 1394برچسب:روشن دلی, | 20:18 | نویسنده : جمشید |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By RoozGozar.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس